Monday, 10 September 2012
Thursday, 6 September 2012
شکوه خرد جمعی برای یک اتحاد ملی مهیستان بختیاری
شکوه خرد جمعی
انتخاب جمعی و اجتماعی و بالاتر از آن مشارکت جمعی در خلق این انتخاب
لازمه بقا و حیات فکری و اجتماعی هر ملتی می باشد به زبان دیگر تاریخ و
فرهنگ ملتی پویا و زاینده است که مداوم و پی در پی از گذرگاه این انتخابها با تکیه
بر اهرم تفکر جمعی گذشته و آن چه به آن مقوله تعیین سرنوشت ملی گویند را
تولید کرده در واقع در جهان متمدن امروز سرنوشت ملی، اتفاقی و بر اساس بخت و
اقبال یا با تکیه بر اهرم نیروی بیگانه و خارجی تعیین نمی شود بلکه آنرا باید
ایجاد کرد خلق کرد تولید کرد، خلق سرنوشت ملی خود پیش نیاز ها و ابزار و ادواتی را
می طلبد که مهمترین آن بلوغ خرد جمعی و پیامد آن مشارکت درهدایت این خرد
جمعی در بستر لایه های گوناگون اجتماعی ست از اینرو و به زبان دیگر اگر می خواهیم
به سطح معقولی از نمودار کیفیت اجتماعی و سیاسی برسیم چاره و گریزی نیست مگر آنکه
سرنوشت اجتماعی خود را خلق و تولید کنیم ،چرا که افکار عمومی متمدن امروزی، هرگز
خلق سرنوشت ملی را به پیشانی نویس ملتها یا تند باد حادثه های اجتماعی نسپرده
سرنوشت ملی نه از برون مرز وارد شدنی است نه حتی با کپی برداری از تجربه های غیر
بومی مونتاژ شدنی هست این تجربه دست کم در بعد تاریخی اش برای کشور ما مستند و
ملموس است
همین جا لازم است
یاداوری کنم ایرانیان در این زمینه یعنی مشارکت در ایجاد خرد جمعی و از برآیند
فلسفه مشارکت بی استعداد نبوده ، سفارش های روشن کهن فرهنگی و هم تجربه های
مستند و تاریخی شگفت انگیزی که شوربختانه امروز با دور ماندن از این آموزه
های فرهنگی در عرصه سیاست یا اسیر کیش شخصیت شده و گفتمان جمعی را
تجربه نکرده ایم و یا نسبت به خلق سرنوشت اجتماعی بومی بی باور شدیم ساده
ترین و دم دستی ترین اشاره دور فرهنگ ایران به لزوم مشارکت نظر همگانی و تکیه بر
خرد جمعی واژه آشنای انجمن هست که در زبان پهلوی و اوستایی باستان هنچامن گفته می
شود هنچامن یا انجمن امروزی به معنای گرد هم جمع شدن شور کردن نهایتا
حرکت جمعی و نه فردی برای انجام کاری
همین واژه به تنهایی
تجربه تاریخی و اعتقاد و سفارش صریح فرهنگی کهن ایرانیان را به موضوعی که در جهان
متمدن امروز به آن میزگرد و شورا گفته می شود همین واژه
به تنهایی تجربه تاریخی و اعتقاد و سفارش صریح فرهنگی کهن ایرانیان را به موضوعی
که در جهان متمدن امروز به آن میزگرد و شورا گفته می شود,
نمونه عینی و تاریخی آن را می توان همچنان در فلسفه تاریخ شکل
گیری شهر همدان و معنای نام همدان دید نام همدان یا هگمتانه در واقع به
معنای محل گرد هم آمدن است برای شور و مشورت و کسب نظر همگانی یا همان موضوع
مورد بحث ما یعنی تولید خرد جمعی است هگمتانه از ریشه همان واژه انجمن
است و اشاره به واقعه بسیار کهن یعنی اتحادیه اقوام ایرانی در دوره مادی ها برای
تعیین سرنوشت کشور و ایجاد یکپارچکی و وحدت در ساماندهی امور
کشور با راهکار انجمن و
میز گرد است، و این یکی از کهن ترین اشاره های تاریخی ما درباره قدمت فلسفه
مشارکت جمعی در تعیین سرنوشت ملی و حرمت بهره بری از نظر و دیدگاه همه گروه های
فکری ست از اینرو باید آگاه باشیم که ما ملتی بی استعداد در تشکیل میزگرد و فلسفه
مشارکت و بهره بری از خرد جمعی نیستیم.
امروز نیز چه خواسته چه نا خواسته تاریخ ما را در برابر گزینشی سرنوشت ساز
قرار داده با گذر از رخداد های تلخ این سه دهه کشور و برای برون رفت از بن
بست کنونی شرایط میهن، ما ناچار به تعیین سرنوشت ملی خود در همین لحظه هستیم
این اتفاق یعنی لحظه دگرگونی سرنوشت ملی ما دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست اما
مهم چگونگی آن و عوامل تعیین کننده آن است اگر چون گذشته آنرا به تند باد حادثه
بسپاریم و با دور از آتش نشستن به هر دلیل و بهانه ای خود را تافته جدا بافته
بدانیم یا چون برخی آنرا تنها به به دست و همت عوامل بیگانه و خارجی واگذار کنیم
بی شک ما نسلی خواهیم بود که استعداد بر جای گذاری نام نیک از خود را نداشته
و بدتر از آن بدون هیچ تعارف یا شعاری باید گفت عنوانی جز خیانت به سرنوشت
باشندگان کنونی و آیندگان نمی تواند به آن داد چرا که نمی توان امروز در برابر
دیدگان میلیونها ایرانی به ستم نشسته و منتظر سکوت کرد و در زیر لحاف کهنه تاریخ
عقاید شخصی و گروهی و جناحی خود پنهان شد و با عدم مشارکت در تعیین سرنوشت کشور
،خود را تنها با دلیل و برهان های خاص فلسفی توجیه کرد و از قبول مسئولیت ملی شانه
خالی کرد در این باره ما دست کم در طی این سه دهه همواره با دو دیدگاه مواجه بودیم
دیدگاه نخست بخش شرافتمند و زحمت کشی هستند که بنا بر مقتضیات شغلی خارج از
دایره سیاست بوده اند و دیدگاه فلسفی آنها همواره بر این مدار بوده که ما به دلیل
شرایط شغلی و حرفه ای خود نباید هرگز وارد حوزه فعالیت های سیاسی شویم در این طیف
می توان به انبوه کوشندگان عرصه های فرهنگی هنری ،نویسندگان و دست اندر کاران
رسانه ها خبرنگاران و بسیاری از این دست اشاره کرد باور ذهنی این بخش از هموطنان
همواره آن بوده که رسالت فرهنگی و شغلی ما تنها بر افروختن چراغ آگاهی و کمک در
جهت رشد نمودار روشنفکری جامعه است نه موضع گیری سیاسی با این باور دخالت در امر
سیاست را امری ناپسند دانسته و همواره در حاشیه رخداد های مهم و سرنوشت ساز کشور
قرار گرفته اند، و این خودیکی از عوامل مهم نارسایی عدم نتیجه گیری قطعی و نهایی
در سرنوشت ملی ست. در این باره باید این پرسش را در مقابل دیدگان این طیف از
هموطنان مطرح کرد تا چه اندازه شرایط غم انگیز و پر مخاطره کشور می تواند اولویت
را به ادامه روند فعلی و موضع گیری های این چنینی داد ؟
شخصا نه در جایگاهی بوده و هستم که بخواهم تلاش این بزرگواران را ناچیز
انگاشته یا حتی بی تاثیر بدانم اما پرسش اساسی آن است که چنین تلاش هایی تک
بعدی تا چه اندازه به رشد و کیفیت نمودار حتی فرهنگی جامعه کنونی ایران کمک کرده و
اگر کرده آیا آن کافی بوده است ؟در این سه دهه با ارج گذاری به همه این تلاشها در
جهت روشن اندیشی و آگاهی بخشی چه اندازه آسیب های اجتماعی از جمله فقر فحشا اعتیاد
انزوا و مهمتر از ان بحران هویت ملی که گریبانگیر نسل جوان ایرانی شده کاهش
پیدا کرده است؟ چه اندازه مولفه های ملی و بومی فرهنگ حفظ و نهایتا از آن در جهت
بهبود وضعیت اجتماعی ایرانیان بهره برده ایم؟ آیا نباید امروز نشست و به این
واقعیت اندیشید که با وجود همه این تلاشها ما هنوزمردمی هستیم که پشت در های بسته
ی ابتدایی ترین حقوق شهروندی و دموکراسی به انتظاری که کم کم دارد نسلی می شود
نشسته ایم؟ آیا هرگز در تاریخ کشورمان این اندازه انگاشته های فرهنگی و ملی مان
غارت جعل و تخریب شده بود؟ هویت ملی ما تا به این اندازه تحقیر و تخریب شده بود؟
شما ای همه کوشندگان عرصه فرهنگ به راستی چه اندازه در بعد میراث فرهنگی ما
توانسته ایم به پیش برویم؟ آیا میراث فرهنگی ما که شناسنامه تاریخی ماست امروز حال
و روز خوشی دارد؟ بنا های تاریخی تخریب، نام های تاریخی و جغرافیایی مان جعل ،سنت
و آداب و رسوم بومی منطقه ای و قومی روز به روز در وضعیت بحرانی، میزان نشر کتاب و
انتشار آزاد اندیشه و عقیده چه نموداری در کشور دارد؟ وضعیت نه عامه مردم همان
همکاران شما روزنامه نگاران نویسندگان شعرا خوانندگان هنرمندان سینما و موسیقی در
چه شرایطی قرار دارد؟ در این سه دهه چه تولید فرهنگی بومی برای صدور به خارج از
کشور برای ماندگاری مولفه های فرهنگی و معرفی کشور به جهانیان و تغذیه نسل
های آینده داشته ایم؟ چه اندازه با همه این روشنگری ها فضای گفتمان آزاد ایجاد شد؟
چه اندازه زندان ها را توانستیم از دگر اندیشان خالی کنیم و چند سر را از بالای
دار نجات دادیم؟ چه اندازه نهاد های اجتماعی شکل گرفتند و نهایتا نام و شان ایران
در دیدگاه جهانی امروز در چه نقطه ای ایستاده است؟ سخن در این باره بسیار است
با این همه آیا گاه آن نرسیده که با باور به مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت
ملی ،فضا و شرایط ازادی را برای کشورمان ترسیم کنیم که از رهاورد این ازادی بتوان
انجمن های محلی و منطقه ای و ملی را در جهت تولید اطلاعات آزاد و ایجاد فضای
گفتمان آزاد در جهت همان کوشش فرهنگی به منظور اعتلای فرهنگ و کمک به بلوغ فرهنگی
اجتماعی کشور که مد نظر شما بزرگان است ایجاد کنیم؟ حقیقت آن است رسیدن به چنین
فضایی نیاز به کشوری ازاد با ساختار سیاسی با ثباتی دارد که همگان نسبت به آن نظام
سیاسی احساس تعلق خاطر داشته باشند و گرنه در گوشه ای از جهان به تنهایی نشستن
وقلم فرسایی کردن به امید بهبود فضای روشنگری و رشد دادن مولفه های فرهنگی، تلاش
بی نتیجه سی ساله ای است که باید در آن بازنگری کرد چرا که همین اندازه هم رژیم
کنونی می تواند امیدوار باشد با تکیه بر رسانه ای چند وجهی خود و پشتوانه ثروت ملی
بسیار قدرتمندانه تر و فراگیر تر از همه ما به تریج عقاید خود بپردازد،در عصر
مشروطه کم نبودند این چنین روشنگری ها و تلاش های فرهنگی اما به دلیل عدم وجود
همان ساختار سیاسی با ثبات هرگز منجر به نهادینه شدن دموکراسی در کشور نشد از
اینرو تنها نوشتن و نوشتن و گفتن مشکل گشا نیست گاهی باید آستین بالا زد و خشت روی
خشت گذاشت ،تعیین سرنوشت ملی با مقوله آلودگی ایسم های سیاسی شدن تفاوت بارز دارد،
یکی از بدیهی ترین اصول روانشناسی که از نظرات روانشناس معروف مزلو برگرفته شده به
خوبی نشان می دهد که تا جامعه ای دغدغه های ابتدایی اش مانند مسکن و غذا را برای
خود حل نکرده باشد ناتوان از درک اهداف متعالی تر مانند فلسفه هنر و خود
شناسی است با این همه پرسش من از همه روشن اندیشان و فروزندگان چراغ راه آگاهی این
است مخاطب همه تولیدات اندیشه ای شما در ایران گرفتار امروز کیست؟ شکم های گرسنه
ای که تنها و تنها دغددغه اش ارتزاق است ؟ باید یکبار برای همیشه باور کنیم که ما
در یک فضای آزاد و بی دغدغه هست که می توانیم کیفیت نمودار فرهگی را بالا
ببریم و مقوله فرهنگ را نهادینه کنیم نهادینه شدن فرهنگ نیازمند شرایط
ارام اجتماعی ست در دل بحران های عمیق سیاسی فرهنگ ظریف تر و لطیف تر از آن است که
بتواند نهادینه شود از اینروست که باید ابتدا به خانه اندیشید خانه ای اگر نباشد
سخن از امور متعالی تلاشی بیهوده است جدای از آن باید گفت چه چیز دیگری هست
که باید جوان امروز ایرانی بداند و نمی داند ؟ او خوب می داند اسیر دست حکومتی
ظالم است خوب می داند دلایلش چه بوده و چیست خوب می داند راه برون رفتش چیست همه
را اگر نه کم و بیش آنچه باید می دانست دانسته امروز تنها به دست یاریگری نیاز
دارد تا از این باتلاق تاریخی بیرون بیاید و این شجاعت ما و شماست که کنارش
بایستیم.
بخش دوم حاشیه نشینان لحظات حساس و سرنوشت ساز کشور اتفاقا برخی افراد و گروه
هایی هستند که در اردوگاه سیاسی صاحب نام و پیشینه مشخص هستند اما هر بار به هر
دلیل در این سه دهه یا بی استعداد از تشکیل یک انجمن ملی و شورای ملی بوده یا
همواره معترض بر آن بوده اند، تجربه سه دهه گرفتاری کشور نشان داد این دسته
هرگز نتواست با درک شرایط زمان کلید حل مسئله را فراتر از اردوگاه حزبی جناحی و
ایئولوژیک خود ببیند و امروز شوربختانه باید گفت هنوز هم با پافشاری بر مواضع شخصی
حزبی و ایدئولوژیک خود هرگز به خواست نسل جوان به تنگ آمده امروز کوچکترین احترامی
نگذاشته و ای بسا با همه گرفتاری ها و محدودیت ها هر گاه این نسل نو با درخواست از
خردمندان بی ادعا تلاشی را برای نجات خود و کشور اغاز کرده ،خواسته یا
ناخواسته آن نتیجه ای را ایجاد کرده که رژیم همواره به دنبالش بوده با اعتراض ها
سنگ اندازی ها و مانع تراشی ها
با این همه باید بدون تعارف بگویم حاشیه نشینی در برابر جنایت رژیم جمهوری
اسلامی با هر عنوان و دلیل فرهنگی که باشد و چه با هر بهانه و دغدغه سیاسی
که باشد بی شک کمک به ایجاد فضای عمر بیشتر در رژیم است و پیامد آن هموار کردن راه
ادامه جرم و جنایت او، این نتیجه درست همه خواست و آرمان رژیم است که دانسته و
نادانسته تا کنون به دست برخی انجام شده است
در این میان نسل نو ایران اما هوشیار و با اعتماد نفسی که تجربه بویژه
سالهای اخیر در اختیارش گذاشت درک کرد باور کرد و دانست که می توان با تکیه بر
اهرم خرد و با اعتماد به خردمندانی که هیچ ایسم و آیینی برایشان والا تر و گرامی
تر از نام ایران عزیز نیست از این شرایط دشوار عبور کند ،بهروزی خودش را رقم زده و
نام نیکش در تارک تاریخ آیندگانش بدرخشد با این باور بود که ما بعنوان بخش بزرگی
از جوانان درون مرز و برون مرز و بسیاری از هم میهنان دلسوزو کاربلد،در هر گوشه از
جهان بر مدار همان انجمن های خرد جمعی ایرانی و باور و اعتقاد به این سفارش
فرهنگی، طی چندین ماه رایزنی پیوسته با شاهزاده رضا پهلوی در ارتباط بوده و یک
باردیگر او را به مسئولیت بزرگ تاریخی خود اشاره داده و با درخواست از ایشان تلاش
شد فضایی ایجاد شود تا نخستین گام های این هم اندیشی ملی برداشته شده و با
اتکا به یک برنامه و ارداه ملی و بومی خارج از همه حوزه های فردی و جناحی راه برای
ایجاد شورای ملی ایرانیان هموار شود
هرچند باید در همین جا ضمن قدردانی و ارج گذاری بر فروتنی ایشان، که با قبول
این درخواست یک بار دیگر نشان داد آنجا که نام ایران و ایرانی در میان باشد
این استعداد را دارد تا فراتر از عنوان های سیاسی خانوادگی و تاریخی معنای
دوشادوش بودن و کنار جوانان و مبارزان درون مرز ایستادن را آن هم با وجود آگاهی از
گوناگونی مرام و مسلک و دیدگاه های سیاسی شان،بپذیرد و با درک شرایط
زمان تنها بر اهمیت واژه سرنوشت ملی تاکید کند و حرمت خرد جمعی را بستاید، باید گفت
پیش از این درخواست نیز او نشان داده بود دست کم مردی از جنس دیگریست تلاش
های چند سال اخیر وی این حقیقت را پیش چشم ما و بسیاری جوانان دیگر قرار داد
که خیلی پیش از اینها او از دغدغه های حزبی جناحی و نام نشانهای خانوادگی
عبور کرده و مفهوم سرنوشت مشترک یک ملت را به خوبی درک می کند، آنجا که وی می
توانست با درس گیری از تجربه های تلخ خانوادگی و سیاسی همه این سالها، زندگی بی
دغدغه و ارام شخصی را ترجیح داده و همچون بسیاری مدعیان عرصه سیاست خارج از گود
موضوع را به حادثه تاریخ سپرده یا در آرمانی ترین شکلش مانند بسیاری از خانواده
های سلطنتی با ژستی روشنفکرانه خارج از دایره سیاست به امور دیگر همچون امور
خیریه فعالیت های محیط زیستی و اعمالی از این قبیل بپردازد اما راه دیگری
برگزید تا حرمت شناسی ایرانی را از یاد نبرده باشد. جدای از این ما اطلاع قاطع و
مستند داریم که تا چه اندازه در برابردرخواست های جوانان درون مرز از ایشان،
سیل انتقادات گاه سفارش ها و دلسوزی های نسنجیده و به دور از واقعیات امروز
ایران از دور و نزدیک به سویش روان شد که می توانست بهانه کافی را برای منفعل بودن
ایشان فراهم آورد، برای نمونه همین سفارش کندگان دلسوزان و منتقدان
بودند که مخالف حتی ایجاد وبلاگ از سوی شاهزاده برای ارتباط با انبوه
جوانان درون مرز بودند با این باور سطحی که برای شاهزاده افت دارد وبی کلاسی
ست قرار گرفتن میان عده ای جوان و نوجوان بی تجربه،
مخالفت کردند ومگر می گذاشتند شاهزاده برود و از علی خامنه ای که مسبب اصلی
تیره روزی امروز ایرانیان است شکایت کند! می گفتند مگر شما دادستان عمومی هستید؟ شما
هدر می روید و این به صلاح شما نیست و نهایتا همین دلسوزان نا آگاه از
شرایط امروز ایران و گاه منتقدان که اغلب با تیتر فرهیخته و روشنفکر در مقابل
خواست جوانان و دلسوزان و کوشندگان سیاسی ایستادند تا ایشان از تشکیل شورای
ملی حمایت نکند و باز چون گذشته همه چیز را به تند باد حادثه سپرده شده باشد
یعنی همواره دور از گود نشستن و مصلحت اندیشی اما او جسارت تاریخی را از تاریخش
اموخته بود
همه این تلاشها و این جسارت های تاریخی از سوی پسر خوب ایران شد تابگوید آنجا
که نام وطن باشد جز سرباز وطن عنوانی ندارد و هیچ افتخار خانوادگی و سیاسی جز هنر
سر باختن در راه میهن برای خود متصور نیست ،همه این تلاشها شد تا امروز بگوید اگر
شورای ملی ایرانیان در این مدت با خون دل خوردن بسیاری از درونمرز و برون مرز شکل
گرفته نخستین مرد نام اشنای عرصه سیاست است که برای قبول مسئولیت فروتنانه
آستین بالا می زند و با هر کم و کاستی کنار ما می ایستد همه اینها شد تا به من به
تو و به همه ما بگوید در دورترین نقطه جهان کنار تو ایستاده ام و به تو اعتماد می
کنم، ما هم با وجود رنگارنگی باورهای سیاسی مان با وجود همه محدویت های داخلی و
خارجی آشنا و بیگانه کنار تو می ایستیم و تنهامی گوییم:مردان بزرگ تاریخ ساز همواره حادثه را افریده اند ، نه آنکه به انتظار حادثه
نشسته باشند
با این همه اعلام حضور شورای همبستگی ایران قطعا فصل نوینی در تاریخ مبارزه
میهن قلمداد خواهد شد و بی شک نسل نو امروز ایران اراده کرده تا به دور از هر
دیدگاه فردی و حزبی و مسلکی آزاد زنانه آزاد مردانه تنها و تنها به ایران و
مردم رنج کشیده اش بیاندیشد همینجا و در این لحظه حساس تاریخی با ادای دین و
احترام به پیشگاه ملت بزرگ ایران باید گفت شورای ملی ایران آخرین ابتکار و تلاش
فرزندان شما در این راستاست ، امید که فرزندان خود را به اغوش گرفته و در این لحظه
سرنوشت ساز تاریخی سرنوشت ملی مان راهمه با هم از هر قوم و تیره و طبقه آنگونه که شایسته نام ایران است رقم
بزنیم
ما را به دم تیر نگه نتوان داشت
در حجره دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
شاد و فرخ باشید و همواره در راه عزیز ایران
مهیستان بختیاری
Monday, 27 August 2012
نامه سر گشاده به جناب بان کی مون در باره تصمیم به شرکت در اجلاس سران غیر متعهد در تهران
جناب آقای بان کی مون
دبیر کل سازمان ملل،
نیویورک ،
عالیجناب،
با توجه به مقام ویژه و منحصر به فرد شما, تصمیمتان برای شرکت در اجلاس سران غیر متعهد که در تهران برگزار خواهد شد ، توجه ویژهای را به به فرد شما معطوف خواهد داشت. نقش بسیار مهم دبیر کل سازمان ملل به عنوان رهبر این سازمان ، سازمان مللی که در سال ۱۹۴۵ تاسیس شد و قسمتی از منشور و مأموریت آن به شرح زیر است:
'' برای محفوظ داشتن نسلهاي آينده از بلاي جنگ, که دو بار در طول حیات ما ،اندوه بی پایانی را برای بشریت به ارمغان آورده و با تاکید مجدد بر ایمان به حقوق بنیادین انسانی ،برابری حقوق مرد و زن ، برابری ملتها اعم از کوچک و بزرگ و برای ایجاد شرایطی جهت حفظ عدالت و احترام به الزامات ناشی از تعهدات و سایر منابع حقوقی بین المللی ، همچنین تشویق به پیشرفت اجتماعی و شرایط زندگی بهتر در سایه ی آزادی بیشتر....''''
و پس از آن ، جنبش غیر متعهد جهت پیش بردن اهداف اصلی منشور سازمان ملل تشکیل شد،کشورهای عضو این جنبش متعهد به اصولی، مشهور به ۱۰ اصل باندونگ، میباشند، و باز مهمترین این اصول همان احترام به حقوق بنیادین انسانی است.احترام به حقوق بنیادین انسانی اولین قسمت منشور جنبش غیر متعهد است ،همین اجلاسی جنبشی که شما، عالیجناب در تهران برای آن حضور خواهید یافت.
با یک طنز بزرگ و کاملا مصیبت وارانه ،رژیم آخوندی به طور سیستماتیک به نقض فاحش حقوق بشر شهروندانش ادامه میدهد. جنایاتی که کاملا خارج از تصور هستند. حقیقت تلخی است و واقعیتی که بارها به خدمت شما توسط شهروندان و سازمانها یِ زیادی از جمله خود شورای حقوق بشر سازمان ملل و گزارشگران ویژه و دیده بان حقوق بشر در ایران به سمع و نظر شما رسانیده شده است.
حضور شما، عالیجناب در تهران به عنوان یک حالت و فرصتی منحصر به فرد, در چنین کنفرانس مهم و پر بینندهای از نزدیک زیر نظر خواهد بود. در حالیکه تحت اوضاعی وخیم هزاران زندانی سیاسی که در سلولهای کشور میزبان شما و رو به مرگ ،چشم انتظار کمک هستند، حضور شما تحت هیچ شرایط و یا پروتکل سیاسی فراموش نخواهد شد .
---------------
به وضوح ، کنفرانس تهران در جستجویِ راههایی برای کاهش ** تحریمها ** خواهد بود.در حالیکه توجه هزاران مرد و زن ،پیر و جوان به این کنفرانس پر هزینه ،پذیرایی و اطلاعیههای دراماتیک معطوف میگردد، انسانهایی که از شرایط غیر متعارف, بی رحمانه و تهدید آمیز رنج میبرند و تحت شکنجه مستقیم دستان میزبان شما هستند. به هر حال ، بخاطر آگاهی شخص شما از تمام این وقایع،اعتماد بسیار بالاییست که شما شرایط زندانیان سیاسی را خاطر نشان خواهید کرد، اگر به رژیم ایران بدون توجه و باز خواست بخاطر شرایط زندانیانش توسط سازمان ملل،اجازه ارتباطات جهانی داده شود، در چنین حالتی, امید بسیار کمی برای زندانیان باقی خواهد ماند، در این موقعیت ، رهبر معظّم رژیم، آیت الله خامنه ای، کنفرانس تهران را در موقعیتی افتتاح میکند که قلمهای زیادی را شکسته و هزاران هموطن بی نام و نشان ما را در سلولهای زندان محبوس و تحت شکنج هنگاه داشته است... در تهران، شهری که میزبان شما و تمام سران جنبش غیر متعهد است
برای رژیم ایران، فقط کافیست صدای اعتراضی، شکایتی، تظاهراتی از جایی شنیده شود،بی توجه به اینکه قانونی است یا نه، مستدل است یا نه، از جانب موافق است یا مخالف، رژیم تنها با یک روش پاسخ میدهد: تنبیهی بی رحمانه، سریع و خرد کردن فرد. آن هم با احساس دلیری و لاف زدن، تمام این حالت فقط و فقط نتیجه یک مورد است : آنها نه احساس پاسخگو بودن را دارند و نه هرگز از آنها باز خواست شده است.
تا به آن حد که حتا آیت الله سید حسین کاظمی بروجردی،روحانی برجسته و قابل احترام، همینطور آقای میر حسین موسوی، کاندیدای ریاست جمهوری نظام اسلامی نیز مورد خشم رژیم واقع گشتند. و هر دو این افراد سلامتیشان به خطر افتاده ولی همچنان به عنوان زندانی سیاسی در حبس به سر میبرند.
در وضعیتی مشابه آیت الله بروجردی، یک کشیش در حال آموزش بود که او نیز حتا از شکنجههای شدید جسمی معاف نشد ،همانطور که آقای میر حسین موسوی در طول سه سال باز داشتش. در عین محروم بودن از خدمات درمانی تحت شکنجههای شدید روحی بوده است.
در حالیکه شاهد تحولات سریعی برای تقاضای پاسخگویی هستیم و نا فرمانی مدنی و مخالفت بدور از خشونت درحال شدت گرفتن است ، در این مقطع ، توجه بین المللی به اوضاع مصیبت بار ما در ایران کاملا ضروری و انرژی بخش مردم ایران خواهد بود. کمکی بزرگی که برای حرکت به سوی درستیها و پیاده سازی ارزشها و حقوق والای انسانی تاثیر زیادی خواهد داشت.
عالیجناب، حضور شما در کنفرانس سران غیر متعهد را ارج مینهم و آن را به عنوان یک فرصت استثنایی برای تغییراتی در سیستم خشونت آمیز و ناقض حقوق بشر میزبان شما میبینم.
پایانِ سریع به چنین نقض حقوق بشری، با آزاد سازی تمام زندانیان سیاسی حد اقل خواسته قانونی ایرانیان و انتظاری است که از دبیر کل سازمان ملل دارند. و مطمئنا دبیر کّل سازمان ملل به وضع حاد زندانیان بی توجه نخواهند بود آنهم در شرایطی که این زندانیان بیشترین نیاز به کمک را دارند..
با ارادت و احترام فوقالعاده
رضا پهلوی.
Friday, 24 August 2012
ستار عزیز، درگذشت مادر بزگوارتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می گوییم.
ستار عزیز، درگذشت مادر بزگوارتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت می گوییم.
با تاسف فراوان، بدینوسیله خبر درگذشت مادر عزیزم را به اطلاع میرسانم. با توجه به نیاز مردم زلزله زده در ایران و آذربایجان تصمیم گرفته ام که مراسم ختم او را بسیار کوچک و ساده گرفته و بجای مراسمی بزرگ، هزینه آن را به زلزله زدگان کشورم تقدیم کر
ده و بفرستم. به دلایل آشگار، هنگامی که پدرم فوت شد، نتوانستیم در خاک سپارییش شرکت کنم، و حال که مادرم هم از دنیا رفت مجددا از این مهم محروم هستم :(
اما خوشحالم که توانستم در روز دوشنبه گذشته تلفنی با او صحبت کنم. روحش شاد. نشست ختمی در روز یکشنبه ۲
اما خوشحالم که توانستم در روز دوشنبه گذشته تلفنی با او صحبت کنم. روحش شاد. نشست ختمی در روز یکشنبه ۲
سبتامبر از ساعت ۱۶ تا ۱۸ در بنیاد ایمان در لوس آنجلس انجام خواهد شد.
Thursday, 23 August 2012
رضا پهلوی: وخیم تر شدن شرایط زندانیان سیاسی در ایران
نامه سرگشاده شاهزاده رضا پهلوی به رئیس شورای حقوق بشر سازمان ملل در مورد وخیم تر شدن شرایط زندانیان سیاسی در ایران
۲۲ آگوست ۲۰۱۲
موضوع: وخیم تر شدن شرایط زندانیان سیاسی در ایران
مورد توجه: خانم لورا دوپوی لژر، رئیس شورای حقوق بشر سازمان ملل
من و هم میهنانم به شدت نگران نقض روز افزون حقوق بشر در ایران هستیم. مردان و زنان فعال ایرانی، اقلیت های قومی و مذهبی، به طور مداوم توسط رژیم مذهبی سرکوب می شوند.
اینجانب، بارها در رسانه های بین المللی بیانیه صادر کرده ام و به رئیس سازمان ملل چندین نامه نوشته ام و در آنها وضعیت وخیم هم میهنانم را توضیح دادم که چطور(چگونه) در این سالها زندانی، شکنجه و اعدام شده و می شوند.
به تازگی اطلاعاتی در مورد وضعیت بحرانی پرونده افراد نامبرده زیر به دستم رسیده که توجه شما را بدان جلب می کنم:
آقای غلامرضا خسروی (فایل پیوست شماره 1)
آقای عبدالرضا قنبری (فایل پیوست شماره 2)
آقای محسن دانشپور (پدر) (فایل پیوست شماره 3)
آقای احمد دانشپور (پسر) (فایل پیوست شماره 3)
آقای سعید ملک پور (فایل پیوست شماره 4)
این زندانیان سیاسی همگی به اعدام محکوم شده اند و اجرای حکم آنها قریب الوقوع است. بر اساس ماده ۱۶۸ قانون اساسی جمهوری اسلامی، زندانیان سیاسی حق دارند درمقابل یک هیئت منصفه و در یک دادگاه علنی محاکمه شوند. اما متأسفانه حتی برخلاف قوانین رژیم، زندانیان سیاسی از حقوق قانونی خود محروم هستند.
به رغم مخالفت های سازمان ملل و جامعه جهانی، اکثر زندانیان سیاسی در ایران مورد ضرب وشتم قرار گرفته، شکنجه فیزیکی و روانی شده و اغلب در سلول انفرادی نگهداری می شوند. رژیم مذهبی بارها این اخطارها و درخواست های سازمان های حقوق بشری از جمله: عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر را نادیده گرفته است.
با وجود این بی عدالتی فاحش، هموطنان ما به مبارزه برای آزادیشان ادامه می دهند و همواره در خطر زندان، شکنجه، ناپدید شدن و اعدام هستند.
دفاع از حقوق بشر و آزادی های پایه، یکی از اصول مقدس منشور سازمان ملل متحد است. از این رو از شما درخواست دارم تا در این موضوعی که از حساسیت زمانی بالایی برخوردار است، مداخله کنید و رژیم مذهبی را زیر فشار بگذارید تا بلافاصله به این نقض حقوق بشر شنیع، پایان داده و کلیه زندانیان سیاسی را بدون تأخیر آزاد کنند.
با احترام
رضا پهلوی
Tuesday, 14 August 2012
پیام زندانیان سیاسی آذربایجانی زندان گوهردشت برای زلزله همشهریان مصیبت دیده
ضمن سلام و اظهار همدلی و همدردی با همشهریان مصیبت دیده عزیزمان در آذربایجان نسبت به زلزله اخیر، آرزو داریم در فردایی نچندان دور به مرحله ای از پیشرفت برسیم که دیگر چنین حوادث طبیعی آسیب و زیانی بر ما نرساند و در شرایطی که رژیم دروغگو در رسانههای تبلیغاتی ادعا میکند به پیشرفتهای بزرگی دست یافته و آماده است به تمام کشورها در زمینه تکنولوژی کمک کند، با کوچکترین زمین لرزه ای مردم مظلوم و بی پناه مان قربانی میشوند و رئیس جمهور رژیم مدعی کمک به زلزله ۹ ریشتری ژاپن میباشد.
درحالیکه همشهریان زحمتکش و بی پناهمان صدها قربانی و هزاران مجروح میدهند و از این بابت که در بند دشمنان مردم بسر میبریم و نمیتوانیم کمکی به همشهریان عزیزِ مصیبت دیده و باز ماندگان زلزله بنماییم، دلمان بدرد میآید.
لذا از تمام دوستان و همشهریان تقاضا میکنیم بهیچ وجه تحت تاثیر فرهنگ ضد انسانی رژیم قرار نگرفته و طبق اصول انسانی و شرافت بشری که تا کنون در تاریخ ثابت کرده اید به وظیفه خود عمل نموده و به یاری هموطنان مصیبت دیده و باز مندگان بشتابید.
از طرف زندانیان سیاسی آذربایجانی زندان گوهردشت.
Monday, 13 August 2012
Saturday, 11 August 2012
Friday, 3 August 2012
Tuesday, 31 July 2012
Tuesday, 3 July 2012
من همبستگی میان هم وطنانم را، کلید رهایی ایران خوانده ام.
من همبستگی میان هم وطنانم را، کلید رهایی ایران خوانده ام.
باور من این است که ملت آزاد نخواهد شد مگر همه ایرانیانی که به استقلال وطن خود و استقرار حکومت مردم و قانون معتقدند، هم دوش با هم در راه رسیدن به هدفهای مشترک گام بردارند.
آینده ایران، آیندهٔ شایسته مردم ما، در گرو این همبستگی است.
اما چگونه میتوان نه تنها به آرمان و سخن بلکه بر عرصه پیکار و عمل، همبسته و هم دوش شد؟
به عقیده من، ما هنگامی همبسته خواهیم شد، که از خود بیرون آییم و غرق در ایران شویم. دیگر در برج عاج خود ننشینیم، یک بعدی نیاندیشیم، و تنها از دریچه محدود چشمان خود به ایران نگاه نکنیم.
همبسته آنگاه خواهیم شد که خود را افراد تفکیک ناپذیر یک ملت، یک تاریخ و یک سرنوشت بدانیم.
منطق خشک و حسابها و منافع گروهی و مسلکی را مهار بزنیم، و از احساسات غریزی خود، به عنوان یک ایرانی، به عنوان عضو یک خانواده بزرگ و کهن، الهام بگیریم.
ملت“ را جانشین „من“ کنیم".
بدانیم که تاریخ ما طولانی تر ، هویت ما قویتر و تجربههای ما گوناگون تر از آن است که هیچ یک از ما بتواند به تنهايی یکه تاز عرصه پیکار و پرچمدار آینده ایران شود.
آن هنگام همبسته خواهیم شد که بدانیم هیچ یک از ما، حتى بهترین و پاکترین میان ما، در برگیرنده همه حقیقت نیست. هر یک از ما بازتاب پارهای از حقیقت و مظهر بخشی از گذشته و آینده ایران است.
همبسته وقتی خواهیم شد که بدانیم، بی یک میهن آزاد و سربلند، هیچیم. و جدال ما بر سر آنچه که باید میشد و آنچه که باید بشود ما را به جایی نخواهد رساند. یقین داشته باشیم، که جدا از هم میراثی جز شکست برای فرزندان خود باقی نخواهیم گذشت.
بدانیم که، یا با هم آزاد خواهیم شد و آزاد خواهیم ماند، یا جدا از هم تا ابد بار سنگین استبداد را به دوش خواهیم کشید.
Monday, 28 May 2012
Monday, 14 May 2012
خودخواهی و احترام از : دکتر ن. واحدی
منظور از
"احترام" حفظ
یک ارزش والای اجتماعی، یعنی "شرف
آدمی" است. این ارزش ولی
نظرات افراد را شامل نمی شود
زیرا نظر افراد از مقوله دیگری است. نظرها
را باید با وزنه حقیقت
و نه احترام سنجید. به ویژه سخن ناحق
را باید به صراحت رد کرد زیرا در غیر
این صورت
آنچه باقی می ماند
فقط "تعارفی شاه عبدالعظیمی" است. در ایران دوران
تجدد، به غلط "احترام به دگراندیش" را منش
دمکراتیک قلمداد کرده اند. این اشتباه از اینجا ناشی می شود که واژه احترام معنی یگانه ندارد و ازآن در
قول های
مختلف استفاده می شود.
از این رو احترام به یک نظر یا اندیشه ای به معنی پذیرش آزادی
اندیشیدن و
نه خود آن اندیشه
است.
|
کاوش های جدید درباره تاریخ موجودیت انسان حکایت از
قدمتی میان پانصد هزار تا یک میلیون سال دارد. نقاشی ها و علائمی که انسان بدوی
در غارها و دیواره های کوهستان ها ازخود به جای گذاشته است نشان می دهند که این
انسان با اشارات و حرکات و ترسیم اشکال که استعداد هنری وی را می رساند با خود و
با دیگران رابطه برقرار می کرده است؛ آنچه امروز «کمونیکاسیون» یا رابطه
اطلاعاتی نام دارد. این رابطه به خاطر قصدی خودخواهانه ولی با هدفی متعالی یعنی
جلب همکاری دیگران در تحقق آن قصد دنبال می شده است. قصد خودخواهانه را رقابت
گویند.
بنابراین رقابت و همکاری، پایه زندگی جمعی انسان در رسیدن به هدفی متعالی
است. این فرآیند ولی تنها به زندگی انسان مربوط نمی شود بلکه پایه های اساسی کّل
جهان اند که در فرصت دیگری به بررسی آن خواهیم نشست.
اما ذاتأ برای جلب همکاری، دو عنصر مورد نیاز است. یکی تشریح محیط که
نظری فردی و آن دیگری فهم و یا قبول آن نظر از سوی دیگران می
باشد. از سوی دیگر تا آنجا که این نظر مربوط به برخورد انسان با طبیعت می شود،
مانند وجود یک شکار یا درنّده در محّل معینّی، انطباق آن نظر با "عین"،
بنا بر حکم عقل، دلالت بر صحّت آن دارد. به عبارت دیگر آن نظر از راه مشاهده
قابل توجیه است. ولی اگر این نظر به روابط آدمی با یکدیگر مربوط باشد،
مانند رقابت یا همکاری، دوستی یا دشمنی، ترس یا امنیت، نوازش یا خشونت، دیگر هیچ
نظری بدون اعتباری قابل فهم نیست.
پس انسان بدوی عنصر عقل را در توجیه امور طبیعت، و عنصر فهم را در تشریح
دشواری های اجتماعی به کار برده است. بر این مبنا نیز علوم تجربی و علوم انسانی
به طور تاریخی به وجود آمده اند.
جالب اینجاست که این تشریح و تفهیم هزاران سال است که اعتبار خود را در
متافیزیک و دین می جوید و آن را به مردم تحمیل می کند زیرا این اعتبار از پایه
خودخواهی یعنی رقابت به بیرون تنوره می کشد تا ریشه همکاری را خشک کند. تز
«رقابت» ولی باید با آنتی تز خود که «همکاری» است گلاویز شود تا سنتز خود را که
در کلام هدف متعالی خلاصه شده است شکوفا نماید. اما اعتبار دینی و یا
متافیزیکی ( مانند قدسی، سرمشق یا مرجع سلطه) اختیار را از انسان می گیرد و با
این سلب اختیار، رابطه دیالکتیکی بالا را درهم می شکند و از آدمی یک ماشین ساده
می سازد. ماشینی که بر اصل فرمان و فرمانبری کار می کند.
اتفاقأ انسان بدوی بنا برآنچه به جای گذاشته است در جستجوی همکاری برای
رسیدن به تعالی کوشش فراوان داشته است. این کوشش به معنی منع تک روی است،
به معنی ایجاد چارچوبی برای زندگی مسالمت آمیز است که به صورت روش هائی هنجاری
نیز متجلی شده است.
ولی آنچه در این مختصر اهمیت دارد، فرآیند "جمع اطلاعات، تبدیل آن به
یک نظر، انتقال نظر به دیگران، فهم آن نظر و بالاخره اطمینان به درک آن به وسیله
پاسخ گیری و یا واکنش مخاطب" می باشد. فرآیندی که فرآیند شناخت می باشد.
اما درست همین فرآیند با امر تجدد سخت دگرگون شده است، دگرگونی ای که دو
وجه انسانی و اعتباری دارد.
از اینجا به جرئت می توان ادعا کرد که گره دشواری های جامعه ایران نیز در بی
خبری ازاین دگرگونی است، بی خبری ای که به بیراهه انقلابی افتاد. اما میان انقلاب کپرنیک و انقلاب فرانسه تفاوت از زمین
تا آسمان است.
لازم به یادآوری است که حافظ شیراز در قرن چهاردهم میلادی دگرگونی فرآیند
شناخت را در بیانی فلسفی – عرفانی ارائه کرده است که در زیبائی نظیرندارد. او می
گوید:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد آنچه
خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
در حالی که کار کپرنیک که حدود یک قرن بعد انجام شده چیزی جز اثبات تجربی
نظر حافظ نیست. کپرنیک که از ترس کلیسا کارهای علمی خویش را تا پای مرگ پنهان
نگه داشته بود می بیند اگر جای فلک چرخان و زمین را با هم عوض بکند می تواند
پدیده های آسمانی را با دقت بیشتری پیشگوئی نماید. نظر توجیهی کپرنیک خط بطلانی
بر باور سعدی است که اعتبار خود را از فلسفه دین یا بهتر، حکمت الهی، می گیرد:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا
تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
چنین بیانی با قرار دادن زمین در مرکز جهان، انسان را مقصود خلقت می کند. در
حالی که کپرنیک این مقصود را به
چالش می کشد: "مقصود از خلقت جهان
هیچگاه انسان نبوده است که مدام سنگ خودمحوری خویش را به سینه می زند". آشکار است این نظر نه تنها کلیسا را سخت نگران می سازد بلکه انسان آسمانی را زمینی می نماید.
درست در
پناه همین اعتبار توجیهی کپرنیک، رشد و گسترش علوم
تجربی که تا آن موقع در زیر سایه کلام الهی اجازه تفحص داشت میسرگردید. اما با این گسترش که تأئید را به
نفی کشید معنی فرآیند شناخت نیز به وسیله امانوئل کانت به تردید کشیده شد. مطلبی که نخبگان و
روشنفکران ایران هنوز که هنوز است ازآن غافل مانده اند.
کانت نخستین کسی است که به ژرفای نظر کپرنیک توجه می کند. این توجه بسیار جالب است. او می گوید اگر کپرنیک
با جابجائی فلک و زمین به حقایق عالم پی برد، جابجائی مرجع خرد از آسمان به زمین
نیز شناخت بهتر و معقول تری به آدمی می بخشد. به عبارتی
دیگر "این آسمان نیست که در فرآیند شناخت خرد خود را به انسان می نمایاند بلکه این انسان است که دراین فرآیند به آسمان خرد عطا می کند.»
چنین سخنی به راستی سخن
حافظ است که در بالا بدان اشاره رفته است. سخنی که به انسان ارزشی اساسی می دهد، ارزشی که شرافت نام دارد. این شرافت بیان خداوندگاری
انسان زمینی است. این دید به واقع تفسیر دیگری از نظر تورات است که می گوید خداوند انسان را بسان خویش آفریده است. چنین سخن را از زبان مولوی
در باره منصور حلاج هم می شنویم که در زمره صوفیان ایران
قرار دارد:
می گفت در بیابان رنده دهن دریده صوفی
خدا ندارد او نیست آفریده
اما جنبه
نسبی " فرآیند شناخت " کانت را در فحوای کلام سرمد نیز می توان ملاحظه کرد :
ملا گوید
که برشد احمد به فلک سرمد گوید
فلک براحمد برشد
پس
"انسان به دنبال یافتن خرد در طبیعت نیست. بلکه این آدمی است که به دنیا
خرد می بخشد". از این رو آنها که خرد را در آسمان می جویند خود حقیرند،
بنده خردند و در این بندگی نیز به همنوعان خود ظلم می کنند، زیرا از بزرگی و
شرافت انسان غافل مانده اند.
ریشه این دشواری ولی در درک ناقص از آزادی، عدالت، مردمسالاری
و دین نیست بلکه این دشواری یک دشواری ساختاریاست؛ دشواری رابطه
انسان با همنوع و محیط زندگی است. دشواری ای که در کلام "Respect" یا "احترام"
متبلور می شود. شاید کلام "احترام" به درستی معنی این واژه را به دست
ندهد. زیرا "Respect" به معنی دیگران را آن طوری که هستند گران
دانستن، آنها را گسترشی از پیکر خود شمردن و با خود هم طراز دیدن است. آنچه سعدی
در شعر "بنی آدم اعضای یک پیکرند" می آورد که در هرحال نمی توان آن را
به مضمون تعظیم و تکریم، یا سلطه بر دیگران تعبیر کرد.
منظور از "احترام"حفظ یک ارزش والای اجتماعی، یعنی "شرف
آدمی" است. این ارزش ولی نظرات افراد را شامل نمی شود زیرا نظر افراد
از مقوله دیگری است، چه هر نظری می تواند فقط درست و یا غلط باشد. از این رو
نظرها را باید با وزنه حقیقت و نه احترام سنجید. به ویژه سخن ناحق را باید به
صراحت رد کرد زیرا در غیر این صورت آنچه باقی می ماند فقط "تعارفی شاه
عبدالعظیمی" است. همین تعارفات پایه رنجوری امروز ماست. در ایران دوران
تجدد، به غلط "احترام به دگراندیش" را منش دمکراتیک قلمداد کرده اند.
این اشتباه از اینجا ناشی می شود که واژه احترام معنی یگانه ندارد و ازآن در قول
های مختلف استفاده می شود. از این رو احترام به یک نظر یا اندیشه ای به معنی
پذیرش آزادی اندیشیدن و نه خود آن اندیشه است. سقراط به خاطر آزادی
اندیشه جام زهر نوشید. این آزادی ولی ارزش دیگری غیر از ارزش حقیقت و
ارزش انسان "Respect" یا احترام است.
ارزش انسان از این جهت والاست که در تناسب با خودش ارزش دارد. یعنی کسی که
می خواهد محترم شمرده بشود باید آغوشی باز نیز داشته باشد؛ باز برای قبول
دیگران، باز برای قدرشناسی، باز برای گفت و شنودی که او را در دیگران تشخّص می
دهد (مارتین بوبر). درست اینجاست که آدمی می فهمد که "من" بدون
دیگران هیچ و با دیگران همه تشخص اوست. این تشخص ولی در "احترام
متقابل" خانه دارد که همان حفظ شرافت آدمی است.
گرفتاری امروز ایران نتیجه رعایت نکردن همین "احترام " یا شرافت
انسان است که مشمول نظرات دانشمندان ما نیز می شود. نگاه کنیم، جامعه ایران به
شهادت تاریخ درهمین 600 سال گذشته نه تنها حکما و خردمندان خود را با خشم و غصب
بی مورد تعقیب قرار داده و به جان و خانواده شان تجاوز و آسیب رسانیده بلکه آثار
آنها را نیز به شعله آتش سپرده است. اولّی لگدمال ساختن شرافت انسان و دوّمی
نمایشی از شکستن پای حقیقت می باشد. چنین مرثیه ای را در غرب هم مشاهده می کنیم.
آنجا نیز، چون ایران، گفته های حکما را با احکام کتب مقدس می سنجیدند که معیار
حقیقت شمرده می شد. اما درغرب کسی مانند گالیله پیدا شد که با وجود تهدید و
محاکمه باز پایش را به زمین کوبید و گفت: "با این وجود تو می چرخی".
این سماجت شییه سماجت سقراط است. با این تفاوت که حالا منظور گالیله آزادی
فکر نیست. بلکه او اعلام می کند که معیار حقیقت نه احکام الهی بلکه تجربه است.
از اینجا نه تنها نظریه حقیقت ارسطو ترک برمی دارد بلکه افزون تر، شرافت انسان
از سیاه چال متافیزیک رهائی می یابد تا در آسمان تمدن چون خورشیدی همه چیز را
مجذوب خود کند. چنین گالیله ای را ایران در آسمان تمدن خود نداشته است زیرا دین
و جنگ های داخلی و خارجی پرورش استعدادها را ناممکن ساخته است.
به عکس، عدم «احترام متقابل» و ناتوانی در تمیز میان «شرافت و حقیقت»
در این صد سال اخیر نه تنها عقب ماندگی علمی و فنی در سرزمین ایران
پدید آورده بلکه شدیدأ جامعه را به ورطه انجماد فکری کشانیده است. به ویژه این
انجماد فکری جامعه را به جای روآوری به تطور که پایه دگرگونی ها و گوناگونی
جهان است به انقلاب به معنی تخریب آنچه هست کشیده است. غافل از اینکه آنچه هست
زمینه تکامل فرداست. آنها که این زمینه را نابود می کنند فردائی نخواهند
داشت. اما سکه تطور دو رویه
دارد: روئی که شدن ها و گوناگونی ها را بر معیار "کل بزرگتر از جمع اجزاء آن" است ورق می زند (آنچه که
امروز در کلام سین ارژی بیان می شود)، در
حالی که سوی دیگر آن به چالش گرفتن اخلاق و آداب می باشد که در طول هزاران سال
چه به صورت هنجارهای دینی و یا چه در شکل هنجارهای عقلانی در تنظیم روابط
معاشرتی نقشی متأسفانه ناموفق داشته است. این عدم موفقیت ولی ناشی از این است که
اخلاق در هیچ کلامی جز کلام تطور نمی تواند پیله کند. مطلبی که باید
بیشتر گشوده گردد تا گره گرفتاری های اجتماعی – سیاسی – دینی باز شود.
رقابت (Hardware)
تنها در زیرسایه احترام متقابل می تواند ریشه پیدایش افکار خردگونه بشود. در حالی
که همکاری (Hardware) که شرط تکامل و تعالی فعالیت
انسان است به همبستگی سازمانی و همبستگی مکانیکی نیاز دارد. با این حال سوای امر
رقابت و همکاری، فرآیند تکامل (Software)
همانا اندیشه ایست که می تواند واقعأ از وجود یک جمعT
کلّی را بسازد که بزرگتر از مجموعه اجزای خود (ارسطو) است. قدرت این اندیشه که
"سین ارژی" نام دارد جریان فرآیند تطور را سبب می شود.
انجماد فکری ایران که از دوران صفویه به بعد راه هر گونه اندیشه متّرقی و
خردگرا را مسدود نموده اتفاقأ درست به دلیل ناآگاهی از کار رقابت، همکاری
و تکامل بوده است. به ویژه که تا به حال مسئله تکامل تنها در معنی
"تهذیب اخلاق " در جامعه به کار برده شده است. از این روتحولات ایران
چه به هنگام انقلاب مشروطیت و چه به هنگام انقلاب اسلامی کشور را نه در جهت
تکامل بلکه به سوی انحطاط برده است
امروز نیز "کاسه چه کنم" روشنفکران و به اصطلاح کارشناسان سیاسی
ایران مملو از ناآگاهی تاریخی و بی اطلاعی از ساختار جامعه کنونی و بیسوادی
اجتماعی است. چنین کاسه ای هیچ گاه " جام جهان بین " نمی شود بلکه
تنها می تواند مانع جهان بینی گردد. زیرا این جام در کنار جغجغه اتمی به فروکشی
شوق اندیشه های کمال آفرین انجامیده است. از این سخنان پیداست که آزادی ایرانیان
از بند شقاوت و خشونت این حکومت نیازمند احیا و نوسازی فرهنگ ملی همراه با قدرت
اندیشه ای خردگرا و وحدت ساز است.
14 مه 2012 /
مونیخ : ن. واحدی
|
Subscribe to:
Posts (Atom)