Monday, 14 May 2012

خودخواهی و احترام از : دکتر ن. واحدی



منظور از "احترام" حفظ یک ارزش والای اجتماعی، یعنی "شرف آدمی" است. این ارزش ولی نظرات افراد را شامل نمی شود زیرا نظر افراد از مقوله دیگری است. نظرها را باید با وزنه حقیقت و نه احترام سنجید. به ویژه سخن ناحق را باید به صراحت رد کرد زیرا در غیر این صورت آنچه باقی می ماند فقط "تعارفی شاه عبدالعظیمی" است. در ایران دوران تجدد، به غلط "احترام به دگراندیش" را منش دمکراتیک قلمداد کرده اند. این اشتباه از اینجا ناشی می شود که واژه احترام معنی یگانه ندارد و ازآن در قول های مختلف استفاده می شود. از این رو احترام به یک نظر یا اندیشه ای به معنی پذیرش آزادی اندیشیدن و نه خود آن اندیشه است.


کاوش های جدید درباره تاریخ موجودیت انسان حکایت از قدمتی میان پانصد هزار تا یک میلیون سال دارد. نقاشی ها و علائمی که انسان بدوی در غارها و دیواره های کوهستان ها ازخود به جای گذاشته است نشان می دهند که این انسان با اشارات و حرکات و ترسیم اشکال که استعداد هنری وی را می رساند با خود و با دیگران رابطه برقرار می کرده است؛ آنچه امروز «کمونیکاسیون» یا رابطه اطلاعاتی نام دارد. این رابطه به خاطر قصدی خودخواهانه ولی با هدفی متعالی یعنی جلب همکاری دیگران در تحقق آن قصد دنبال می شده است. قصد خودخواهانه را رقابت گویند.
بنابراین رقابت و همکاری، پایه زندگی جمعی انسان در رسیدن به هدفی متعالی است. این فرآیند ولی تنها به زندگی انسان مربوط نمی شود بلکه پایه های اساسی کّل جهان اند که در فرصت دیگری به بررسی آن خواهیم نشست.
اما ذاتأ برای جلب همکاری، دو عنصر مورد نیاز است. یکی تشریح محیط که نظری فردی و آن دیگری فهم و یا قبول آن نظر از سوی دیگران می باشد. از سوی دیگر تا آنجا که این نظر مربوط به برخورد انسان با طبیعت می شود، مانند وجود یک شکار یا درنّده در محّل معینّی، انطباق آن نظر با "عین"، بنا بر حکم عقل، دلالت بر صحّت آن دارد. به عبارت دیگر آن نظر از راه مشاهده قابل توجیه است. ولی اگر این نظر به روابط آدمی با یکدیگر مربوط باشد، مانند رقابت یا همکاری، دوستی یا دشمنی، ترس یا امنیت، نوازش یا خشونت، دیگر هیچ نظری بدون اعتباری قابل فهم نیست.
پس انسان بدوی عنصر عقل را در توجیه امور طبیعت، و عنصر فهم را در تشریح دشواری های اجتماعی به کار برده است. بر این مبنا نیز علوم تجربی و علوم انسانی به طور تاریخی به وجود آمده اند.
جالب اینجاست که این تشریح و تفهیم هزاران سال است که اعتبار خود را در متافیزیک و دین می جوید و آن را به مردم تحمیل می کند زیرا این اعتبار از پایه خودخواهی یعنی رقابت به بیرون تنوره می کشد تا ریشه همکاری را خشک کند. تز «رقابت» ولی باید با آنتی تز خود که «همکاری» است گلاویز شود تا سنتز خود را که در کلام هدف متعالی خلاصه شده است شکوفا نماید. اما اعتبار دینی و یا متافیزیکی ( مانند قدسی، سرمشق یا مرجع سلطه) اختیار را از انسان می گیرد و با این سلب اختیار، رابطه دیالکتیکی بالا را درهم می شکند و از آدمی یک ماشین ساده می سازد. ماشینی که بر اصل فرمان و فرمانبری کار می کند.
اتفاقأ انسان بدوی بنا برآنچه به جای گذاشته است در جستجوی همکاری برای رسیدن به تعالی کوشش فراوان داشته است. این کوشش به معنی منع تک روی است، به معنی ایجاد چارچوبی برای زندگی مسالمت آمیز است که به صورت روش هائی هنجاری نیز متجلی شده است.
ولی آنچه در این مختصر اهمیت دارد، فرآیند "جمع اطلاعات، تبدیل آن به یک نظر، انتقال نظر به دیگران، فهم آن نظر و بالاخره اطمینان به درک آن به وسیله پاسخ گیری و یا واکنش مخاطب" می باشد. فرآیندی که فرآیند شناخت می باشد. اما درست همین فرآیند با امر تجدد سخت دگرگون شده است، دگرگونی ای که دو وجه انسانی و اعتباری دارد.
از اینجا به جرئت می توان ادعا کرد که گره دشواری های جامعه ایران نیز در بی خبری ازاین دگرگونی است، بی خبری ای که به بیراهه انقلابی افتاد. اما میان انقلاب کپرنیک و انقلاب فرانسه تفاوت از زمین تا آسمان است.
لازم به یادآوری است که حافظ شیراز در قرن چهاردهم میلادی دگرگونی فرآیند شناخت را در بیانی فلسفی – عرفانی ارائه کرده است که در زیبائی نظیرندارد. او می گوید:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد              آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
در حالی که کار کپرنیک که حدود یک قرن بعد انجام شده چیزی جز اثبات تجربی نظر حافظ نیست. کپرنیک که از ترس کلیسا کارهای علمی خویش را تا پای مرگ پنهان نگه داشته بود می بیند اگر جای فلک چرخان و زمین را با هم عوض بکند می تواند پدیده های آسمانی را با دقت بیشتری پیشگوئی نماید. نظر توجیهی کپرنیک خط بطلانی بر باور سعدی است که اعتبار خود را از فلسفه دین یا بهتر، حکمت الهی، می گیرد:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند                 تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
چنین بیانی با قرار دادن زمین در مرکز جهان، انسان را مقصود خلقت می کند. در حالی که کپرنیک این مقصود را به چالش می کشد: "مقصود از خلقت جهان هیچگاه انسان نبوده است که مدام سنگ خودمحوری خویش را به سینه می زند". آشکار است این نظر نه تنها کلیسا را سخت نگران می سازد بلکه انسان آسمانی را زمینی می نماید.
درست در پناه همین اعتبار توجیهی کپرنیک، رشد و گسترش علوم تجربی که تا آن موقع در زیر سایه کلام الهی اجازه تفحص داشت میسرگردید. اما با این گسترش که تأئید را به نفی کشید معنی فرآیند شناخت نیز به وسیله امانوئل کانت به تردید کشیده شد. مطلبی که نخبگان و روشنفکران ایران هنوز که هنوز است ازآن غافل مانده اند.
کانت نخستین کسی است که به ژرفای نظر کپرنیک توجه می کند. این توجه بسیار جالب است. او می گوید اگر کپرنیک با جابجائی فلک و زمین به حقایق عالم پی برد، جابجائی مرجع خرد از آسمان به زمین نیز شناخت بهتر و معقول تری به آدمی می بخشد. به عبارتی دیگر "این آسمان نیست که در فرآیند شناخت خرد خود را به انسان می نمایاند بلکه این انسان است که دراین فرآیند به آسمان خرد عطا می کند.»
چنین سخنی به راستی سخن حافظ است که در بالا بدان اشاره رفته است. سخنی که به انسان ارزشی اساسی می دهد، ارزشی که شرافت نام دارد. این شرافت بیان خداوندگاری انسان زمینی است. این دید به واقع تفسیر دیگری از نظر تورات است که می گوید خداوند انسان را بسان خویش آفریده است. چنین سخن را از زبان مولوی در باره منصور حلاج هم می شنویم که در زمره صوفیان ایران قرار دارد:
می گفت در بیابان رنده دهن دریده                  صوفی خدا ندارد او نیست آفریده
اما جنبه نسبی " فرآیند شناخت " کانت را در فحوای کلام سرمد نیز می توان ملاحظه کرد :
ملا گوید که برشد احمد به فلک           سرمد گوید فلک براحمد برشد
پس "انسان به دنبال یافتن خرد در طبیعت نیست. بلکه این آدمی است که به دنیا خرد می بخشد". از این رو آنها که خرد را در آسمان می جویند خود حقیرند، بنده خردند و در این بندگی نیز به همنوعان خود ظلم می کنند، زیرا از بزرگی و شرافت انسان غافل مانده اند.
ریشه این دشواری ولی در درک ناقص از آزادی، عدالت، مردمسالاری و دین نیست بلکه این دشواری یک دشواری ساختاریاست؛ دشواری رابطه انسان با همنوع و محیط زندگی است. دشواری ای که در کلام "Respect" یا "احترام" متبلور می شود. شاید کلام "احترام" به درستی معنی این واژه را به دست ندهد. زیرا "Respect" به معنی دیگران را آن طوری که هستند گران دانستن، آنها را گسترشی از پیکر خود شمردن و با خود هم طراز دیدن است. آنچه سعدی در شعر "بنی آدم اعضای یک پیکرند" می آورد که در هرحال نمی توان آن را به مضمون تعظیم و تکریم، یا سلطه بر دیگران تعبیر کرد.
منظور از "احترام"حفظ یک ارزش والای اجتماعی، یعنی "شرف آدمی" است. این ارزش ولی نظرات افراد را شامل نمی شود زیرا نظر افراد از مقوله دیگری است، چه هر نظری می تواند فقط درست و یا غلط باشد. از این رو نظرها را باید با وزنه حقیقت و نه احترام سنجید. به ویژه سخن ناحق را باید به صراحت رد کرد زیرا در غیر این صورت آنچه باقی می ماند فقط "تعارفی شاه عبدالعظیمی" است. همین تعارفات پایه رنجوری امروز ماست. در ایران دوران تجدد، به غلط "احترام به دگراندیش" را منش دمکراتیک قلمداد کرده اند. این اشتباه از اینجا ناشی می شود که واژه احترام معنی یگانه ندارد و ازآن در قول های مختلف استفاده می شود. از این رو احترام به یک نظر یا اندیشه ای به معنی پذیرش آزادی اندیشیدن و نه خود آن اندیشه است. سقراط به خاطر آزادی اندیشه جام زهر نوشید. این آزادی ولی ارزش دیگری غیر از ارزش حقیقت و ارزش انسان "Respect" یا احترام است.
ارزش انسان از این جهت والاست که در تناسب با خودش ارزش دارد. یعنی کسی که می خواهد محترم شمرده بشود باید آغوشی باز نیز داشته باشد؛ باز برای قبول دیگران، باز برای قدرشناسی، باز برای گفت و شنودی که او را در دیگران تشخّص می دهد (مارتین بوبر). درست اینجاست که آدمی می فهمد که "من" بدون دیگران هیچ و با دیگران همه تشخص اوست. این تشخص ولی در "احترام متقابل" خانه دارد که همان حفظ شرافت آدمی است.
گرفتاری امروز ایران نتیجه رعایت نکردن همین "احترام " یا شرافت انسان است که مشمول نظرات دانشمندان ما نیز می شود. نگاه کنیم، جامعه ایران به شهادت تاریخ درهمین 600 سال گذشته نه تنها حکما و خردمندان خود را با خشم و غصب بی مورد تعقیب قرار داده و به جان و خانواده شان تجاوز و آسیب رسانیده بلکه آثار آنها را نیز به شعله آتش سپرده است. اولّی لگدمال ساختن شرافت انسان و دوّمی نمایشی از شکستن پای حقیقت می باشد. چنین مرثیه ای را در غرب هم مشاهده می کنیم. آنجا نیز، چون ایران، گفته های حکما را با احکام کتب مقدس می سنجیدند که معیار حقیقت شمرده می شد. اما درغرب کسی مانند گالیله پیدا شد که با وجود تهدید و محاکمه باز پایش را به زمین کوبید و گفت: "با این وجود تو می چرخی".
این سماجت شییه سماجت سقراط است. با این تفاوت که حالا منظور گالیله آزادی فکر نیست. بلکه او اعلام می کند که معیار حقیقت نه احکام الهی بلکه تجربه است. از اینجا نه تنها نظریه حقیقت ارسطو ترک برمی دارد بلکه افزون تر، شرافت انسان از سیاه چال متافیزیک رهائی می یابد تا در آسمان تمدن چون خورشیدی همه چیز را مجذوب خود کند. چنین گالیله ای را ایران در آسمان تمدن خود نداشته است زیرا دین و جنگ های داخلی و خارجی پرورش استعدادها را ناممکن ساخته است.
به عکس، عدم «احترام متقابل» و ناتوانی در تمیز میان «شرافت و حقیقت» در این صد سال اخیر نه تنها عقب ماندگی علمی و فنی در سرزمین ایران پدید آورده بلکه شدیدأ جامعه را به ورطه انجماد فکری کشانیده است. به ویژه این انجماد فکری جامعه را به جای روآوری به تطور که پایه دگرگونی ها و گوناگونی جهان است به انقلاب به معنی تخریب آنچه هست کشیده است. غافل از اینکه آنچه هست زمینه تکامل فرداست. آنها که این زمینه را نابود می کنند فردائی نخواهند داشت. اما سکه تطور دو رویه دارد: روئی که شدن ها و گوناگونی ها را بر معیار "کل بزرگتر از جمع اجزاء آن" است ورق می زند (آنچه که امروز در کلام سین ارژی بیان می شود)، در حالی که سوی دیگر آن به چالش گرفتن اخلاق و آداب می باشد که در طول هزاران سال چه به صورت هنجارهای دینی و یا چه در شکل هنجارهای عقلانی در تنظیم روابط معاشرتی نقشی متأسفانه ناموفق داشته است. این عدم موفقیت ولی ناشی از این است که اخلاق در هیچ کلامی جز کلام تطور نمی تواند پیله کند. مطلبی که باید بیشتر گشوده گردد تا گره گرفتاری های اجتماعی – سیاسی – دینی باز شود.
رقابت (Hardware) تنها در زیرسایه احترام متقابل می تواند ریشه پیدایش افکار خردگونه بشود. در حالی که همکاری (Hardware) که شرط تکامل و تعالی فعالیت انسان است به همبستگی سازمانی و همبستگی مکانیکی نیاز دارد. با این حال سوای امر رقابت و همکاری، فرآیند تکامل (Software) همانا اندیشه ایست که می تواند واقعأ از وجود یک جمعT کلّی را بسازد که بزرگتر از مجموعه اجزای خود (ارسطو) است. قدرت این اندیشه که "سین ارژی" نام دارد جریان فرآیند تطور را سبب می شود.
انجماد فکری ایران که از دوران صفویه به بعد راه هر گونه اندیشه متّرقی و خردگرا را مسدود نموده اتفاقأ درست به دلیل ناآگاهی از کار رقابت، همکاری و تکامل بوده است. به ویژه که تا به حال مسئله تکامل تنها در معنی "تهذیب اخلاق " در جامعه به کار برده شده است. از این روتحولات ایران چه به هنگام انقلاب مشروطیت و چه به هنگام انقلاب اسلامی کشور را نه در جهت تکامل بلکه به سوی انحطاط برده است
امروز نیز "کاسه چه کنم" روشنفکران و به اصطلاح کارشناسان سیاسی ایران مملو از ناآگاهی تاریخی و بی اطلاعی از ساختار جامعه کنونی و بیسوادی اجتماعی است. چنین کاسه ای هیچ گاه " جام جهان بین " نمی شود بلکه تنها می تواند مانع جهان بینی گردد. زیرا این جام در کنار جغجغه اتمی به فروکشی شوق اندیشه های کمال آفرین انجامیده است. از این سخنان پیداست که آزادی ایرانیان از بند شقاوت و خشونت این حکومت نیازمند احیا و نوسازی فرهنگ ملی همراه با قدرت اندیشه ای خردگرا و وحدت ساز است.
14 مه 2012 / مونیخ  : ن. واحدی