Thursday, 1 March 2012

نامه رسيده/ دل نوشته هاي يك دانشجو :چه بودیم و چه شدیم!

22سالم است,میگویند جوانم.جوانی نکردم,نمیدانم.
درس میخوانم, درس میخوانم تا مشغول باشم , مشغول باشم تا فکر نکنم, بی توجه باشم.ارزشش چیست نمیدانم.
تفریحم دود است, همدمم قلیان بی ضرر نیست, میدانم , اما رو بازی میکند.
مسلمانم , اسلام را دوست دارم.اسمش زیاد به گوش میخورد,اما اثری از آن نیست.دلیلش چیست..... نمیدانم.
عاشق کشورم هستم.
مردمی دارم عاشق ..... اما ساده
نمیدانم چرا فکر نمیکنند, نمیبینند , چرا میدانم ...... نمیگذارند.
جوانان درس بخوانند , همه دانشجو باشند حتی آنکه میخواهد تاکسی براند, بهتر از این است که فکر کند.
از دید جوانان کشورم ازدواج دیوانگی محض است.چرا اینگونه است نمیدانم.
مردمم همه درگیرند , درگیرشان کرده اند , به جان هم افتاده اند , زندگی نمیکنند فقط زنده اند.
درگیر باشند تا فکر نکنند.
شرایط اینگونه بود , خیلی ها مجبور شدند ,چاره ای نبود.پس شد که فرو رفتیم.مردم فرو رفتند و آنها بالاتر
چه بودیم و چه شدیم!!
ازرفتار و گفتار و پندار نیک زرتشت به کجای راستی و درستی اسلام رسیدیم؟؟
اسلامی نمیبینم , به خدا نمیبینم.اسلامی که یدک کشیدن اسمش از روی عادت است..از دیروزی تاریک به سمت فردایی تاریکتر در راهیم..باز هم فکر نمیکنند.مردمم کابوس میبینند , خوابند , باز هم به میدان می آیند , میدانی از جنس دروغ و ریا , از جنس قدرت طلبی و زورگویی.
نمیتوان فکر کرد , مجال اعتراض نیست.
هیسسس......حرفی نزن , خفه ات میکنند.
مهدی جان بیا که بی نایبیم در اوج احساس وجودت ما غایبیم

No comments:

Post a Comment